سخن من نه از درد ایشان بود

شعری از احمد شاملو


برویم ای یار، ای یگانه‌ی من!
دست مرا بگیر!
سخن من نه از درد ایشان بود،
خود از دردی بود
که ایشانند!
اینان دردند و بودِ خود را
نیازمند جراحات به چرک‌اندر نشسته‌اند.
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کین‌ات استوارتر می‌بندند.

برویم ای یار، ای یگانه‌ی من!
برویم و، دریغا! به هم‌پاییِ این نومیدیِ خوف‌انگیز
به هم‌پایی این یقین
که هر چه از ایشان دورتر می‌شویم
حقیقت ایشان را آشکاره‌تر
در می‌یابیم!

با چه عشق و چه به‌ شور
فواره‌های رنگین‌کمان نشا کردم
به ویرانه‌رباط نفرتی
که شاخساران هر درختش
انگشتی‌ست که از قعر جهنم
به خاطره‌یی اهریمن‌شاد
اشارت می‌کند.

و دریغا ــ ای آشنای خون من ای همسفر گریز! ــ
آن‌ها که دانستند چه بی‌گناه در این دوزخ بی‌عدالت سوخته‌ام
در شماره
از گناهان تو کم‌ترند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Nicole دلنوشته های آدمک ویکی خرید ارائه ی انواع عطر و ادکلن آشنايي با فرهنگ ها دانلود بهترین کلیپهای روز با کیفیت بالا idehmedia تعمیرگاه و لوازم جانبی تلفن همراه فونیکس Erin اسکوپ سنگ