ای دوست
درای شب اندوهان را
از من بپرس
که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
رقصیده ام
و طول راه جدایی را
از شیون عبث گام های من
بر سنگفرش حوصله ی راه
که همپای بادها
در شهر و کوه و دشت
به دنبال بوی تو
گردیده ام
و ساعت خود را
با کهنه ساعت متروک برج شهر
میزان نموده ام

ای نازنین
اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عود سوز بیفکن
تا عشق را بر آستانه درگاه بنگری


پی نوشت : به راستی چگونه میتوان نصرت رحمانی را شناخت ؟ با شعرهایش به چه ابعادی از وجودیت نصرت می توان پی برد ، درست است که در شعر حتی می توان گفت بیشتر از یک داستان می توان با روحیه ی شاعر آشنا شد ، نصرت رحمانی را می توان طاغی تنهای ایران نامید طاغی تنهایی بسیار شکننده و لطیف که البته معلوم نیست این زخم هایی که در نوع خود خاص هستند بیشتر بیانگر چه فریادی هستند ولی تنهایی که نصرت رحمانی در شعر خود نقاشی میکند رو هم می توان در حسین پناهی دید . 

میروم چند شعر دیگر از نصرت بخوانم امیدوارم بتونم حداقل مقاله ای جمع و جور در آینده از نصرت منتشر کنم 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش مهارت های زندگی کوهساران وب امیر تکنولوژی طراحی سایت ارزان در یزد مجموعه فرهنگی حیّان Michael فقط برای دانستن!!! پایگاه خبری خبریفا Christina پیشنهاد کوتاه معلمان ویژه کسب امتیاز در فرم های 120امتیازی